فقط جایی برای نوشتن.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

واقعیت مادر بودن اینه که دو روزه اونقدر الکی گریه کرده و غر زده و به من چسبیده که منم مستاصل و عصبی شدم و گریه کردم.

اما الان که نزدیک دو ساعته خوابیده دارم از دلتنگی میمیرم فقط جایی برای نوشتن....

ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 20:08

وقتی دوتا خواهر باهم میبینی، اونی که بزرگتره در واقع کوچیکتره!!این قانون تو خانواده ما تقریبا تا 95 درصد درسته فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 20:08

میم خیلی آقا،. متین،. مهربون، صبور و همدله. اما سر غذاخوردن یه وقتایی با یه بچه دو ساله فرقی نداره و من هیچ وقت به این قضیه عادت نکردم. مثلا اینکه گوشت( یا مرغ) غذاش تموم میشه کلا دست میکشه! میگه سیر شدم! حالا میبینی نصف بیشتر غذاش موندهیا مثلا نون بیاته یا سرده، نمیخوره!خورش قیمه،. قورمه یا هرچی باشه، گوشتاش رو میخوره و بقیه ش میمونه!!حالا الان خوبه حداقل حواسش هست منم گوشت بخورم، قبلنا که اصلا!این ماجرا تا جایی اذیت کننده نیست که زندگی عادی و روال باشه!شرایطی رو تصور کن که من هزارتا کار داشتم و موقع غذا اونقدر گرسنمه که حوصلم نیومده نون رو گرم کنم( مثل امشب)یا قراره پاک سازی یخچال بخوریم که چند مدل غذا مونده ست و ممکنه مرغ و گوشتش رو قبلا خورده باشیم!یا مثلا از دستم در رفته و برنجم شفته شده!از همه اینا بدتر، ماه رمضان! که آدم حال غذا پختن نداشته یا اشتباه کرده یا نتونستم بچشم و یا هر دلیلی!خیلی راحت نمیخوره غذا رو! یه کم بازی بازی ماست و سالاد میخوره و میره...یه شب ماه رمضان سال اولمون رسما گفت : این چیه؟ حالم بهم خورد!حالا برنجم یه کم شفته بود که خب اون موقع خیلی بلد نبودم. . فکر میکردم این کاراش برام عادی شده اما امشب دوباره خیلی بهم ریختم. بقیه غذامو نخوردم، نونش رو گرم کردم دادم بهش و اومدم تو اتاق. . . فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 20:08

میمچه هشت ماه و یک هفته تو دلم بود و امروز هشت ماه و یک هفته است که تو بغلمه فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت: 0:41

امروز با خواهرم خونه مامان بودیم، صحبت سر شرایطی شد که من دانشگاهو ول کردم. خواهرم گفت اینقدر دلم برات میسوزه که که این کارارو کردن که تو درستو ول کردی. گفتم تا قبل میمچه که کار میکردم خیلی برام مهم نبود،. حتی میدیدم از بقیه هم کلاسی هام که هنوز دانشجو هستن من جلوترم اما الان خیلی رو اعصابمه. گفت بیا حالا دوباره شروع کن. گفتم واقعا دیگه اعصاب درس و امتحان ندارم و از اون مهم تر با بچه نمیشه. کارهای خونه رو به زور و سرسری انجام میدم. نمیدونم اونایی که هم دانشجو هستن هم بچه کوچیک دارن چیکار میکنن. مامانم گفت از خیلی چیزاشون میزنن، از خواب و خوراک و تفریح و همه چی... ( میدونم منظورش به خوابم بود و اینطوری قضیه رو ساندویچی بیان کرد مثلا)اما بی انصافی میکنه، چون میمچه نمیذاره از کنارش تکون بخورم، حتی وقتی خوابه!خوابش اونقدر سبکه با کوچکترین صدایی از خواب بیدار میشه، واسه همین وقتی میخوابه منم مجبورم بی سر و صدا کنارش بمونم. خیلی وقتا هم که همونطور روی پامه و اصلا نمیذاره زمین بذارمش. دستشویی نمیتونم برم وقتی خوابه!!!بیدارم که هست با روروئک میاد جلو در وامیسته، تازه اعتراضم میکنه میخواد بیاد تو فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت: 0:41

اون کیه که صبح با پسرش رفته پیاده روی، نمازشو اول وقت خونده، ناهار پخیده، خونه رو مرتب کرده،. عروسک ها و لباس های پسرک رو شسته، لباس های خودش و شوهرشو جمع کرده. اما از پادرد داره میمیره، مسکن هم خورده فایده نداشته؟؟مهلقا خان....، عه چیز ببخشید! مداد خانوم!خیلی وقت بود که اسباب بازی های دم دست میمچه براش تکراری شده بود، جمع کردم و یه سری جدید آوردم. کمدش رو هم مرتب کردم[ کمد]مامانم داره شوری و بادمجون شکم پر میندازه، سری قبل رو همشو فک و فامیل خریدن فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت: 0:41

خونه در نظم نسبی به سر میبره، غذا خوراک لوبیا درست کردم روی گاز داره جا میوفته.کریر و قنداق و پشه بند و چندتا چیز دیگه که کوچیک شده برای میمچه جمع کردم ببرم بذارم خونه مامانم. یه ماشین لباس شستم و گهن کردم،. دومی الان بوق زد تموم شده و سومی رو باید بریزم فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 16:22

بعد از سلسله زلزله های اخیر، من هنوزم میترسم. با کوچیک ترین صدا از جا میپرم، وسایل خونمون هم که از همه جاشون صدا در میاد فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 16:22